راه قدس از کربلا - 1
رزمندهاي داخل سنگر نشسته و براي پدر و مادرش نامه مينويسد:
مادر جان، شيرت را بر من حلال كن؛ همان شيري كه دههي اول محرم با اشكهاي شوري كه براي تنهايي حضرت زينب ميريختي، درهم ميآميخت و در كام من مينشست و جانم را با مهر حسين (ع) پيوند ميزد.
پدر جان، دستهاي پينهبستهات را از دور ميبوسم. كاش اينجا در كنار هور كه تا افق گسترده است و اكنون رنگ آسمان ابري را به خود گرفته است بودي و اين تلاش عظيم را ميديدي؛ اين بچههاي جهادي را كه «يا علي»گويان پلها را جا به جا ميكنند و عكس امام را به نشانهي اينكه در قلبشان جاي دارد بر سينه آويختهاند. و آن ديگران را كه لاينقطع با هليكوپتر از راه ميرسند و قدم در آن جادهاي ميگذارند كه به سوي نور، به سوي مطلع عشق گسترده است. و پدر جان، من يقين دارم كه اين همان طريق وسطايي است كه نه به چپ گرايش دارد و نه به راست.
بهراستي آن اشتياقي كه اين بچهها را به تلاش وا ميدارد از كجا آمده است؟ تو هميشه به من ميآموختي كه تنبلي كليد همهي بديهاست و من نميفهميدم كه چه چيزي باعث ميشود تا يكي تنبل باشد و ديگري نباشد. اين بچهها با تنبلي ميانهاي ندارند. تو گويي جان آنان رودي است كه به درياي عظيمي از شور و اشتياق و اراده و عزم و تصميم و صبر وصل است كه تمامي ندارد، و تو ميداني كه اين تلاش عظيم براي چيست.
غروب شده است. بعضي از بچهها دارند براي يك تك شبانه آماده ميشوند، و هنوز آن تلاش عظيم ادامه دارد. يكي از بچهها اذان ميگويد و آواي ملكوتي اذان در آن غروب زيبايي كه صبح عدالت جهاني و طلوع حق را در پي دارد، با چه احساس شگفتآوري همراه است. آدم حس ميكند كه با همهي تاريخ پيوند خورده است.
ثبت دیدگاه