راه قدس از کربلا - 2

صبح، بعد از زيارت عاشورا و خواندن دعاي فرج، پاي سفره‌ي حضرت زهرا (س) نشستيم. بچه‌ها سفره‌هاي جبهه را سفره‌ي حضرت زهرا مي‌خوانند و من، نمي‌دانم چرا، اما با تمام جانم اين حقيقت را احساس مي‌كنم. نان خشك و پنير و خرما. اين سفره‌ها شبيه همان سفره‌اي است كه شما با خود به سر زراعت مي‌برديد و من هنوز ياد آن را در خاطر دارم. سفره‌ي قناعت. و من درس قناعت را براي نخستين بار از شما آموختم.

پدر جان، سفره‌ي اين بچه‌ها هم با سفره‌هاي ديگر خيلي تفاوت دارد. تفاوتش در اينجاست كه اين سفره‌ها سفره‌ي قناعت است، سفره‌ي حضرت زهراست و ما ميهمان او هستيم. نانش طعم و بوي همان ناني را دارد كه از تنور خانه‌مان بيرون مي‌آيد، تا آنجا كه فكر كردم شايد از همان نان‌هايي است كه شما براي جبهه فرستاده‌ايد.

كاش اينجا بودي و آرزوهايت را فرا رويت مي‌ديدي. پدر جان، مگر تو همواره آرزوي‌ حضور در صحراي كربلا را نداشتي؟ مگر نبود كه وقتي نام حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه را مي‌شنيدي، انگار كه اسم خودت را مي‌شنوي، اشك از چشمانت سرازير مي‌شد؟


راه قدس از کربلا - 2 | دانلود

ثبت دیدگاه

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.